در باغچه حیاتمان
عطر یاس پیچیده بود
عطری مست کننده
به یادت افتادم
تو که گل یاس من بودی
خود را به بی خیالی زدم تا فراقت عذابم ندهد
سرم را بلند کردم
آفتاب صورتم را لمس کرد
و گرمای لذت بخشی وجودم را تسخیر کرد
باز به یادت افتادم
تو که گرمای بدنت
روح سردم را زنده می کرد
شروع به قدم زدن کردم
تا یادت در من زنده نشود
عذابم ندهد
گل سرخی دیدم
زیبایی اش مرا جذب کرد
دستی به گلبرگهایش کشیدم
چه لطافتی ...
باز به یادت افتادم
به یاد دستان لطیفت افتادم
ابر چشمانم بارید
قطره ای از اشکم به روی گل چکید
مانند شبنم درخشید
و من یاد برق نگاهت افتادم
حالا آمده ام بپرسم
چگونه از یاد ببرمت
....
پاورقی:
تو این مدتی که اینجا می نویسم
خیلی چیز ها یاد گرفتم
خیلی چیزها ...
نمی دونم ... شاید کم کم مجبور بشم
با اینجا و با شما خداحافظی کنم
اولا تصمیم داشتم که فقط از عشق بگم
نگاه که به نوشته هام می کنم می بینم هنوز هم
هزاران حرف ناگفته در مورد عشق هست
حرفهایی که باید گفت
لطفا نظر بدید ...
.::موفق باشید::.