|
¤ قدمهایم را روی رد پاهایت می گذاشتم
چون فکر می کردم اگر مانند تو باشم
دوستم خواهی داشت !
¤ عزیزم هرگز نمی دانستم
تو حتی از خودت هم فراری هستی
فقط به تو فکر می کردم
و در رویا که نمیشد تو را آنگونه که هستی ببینم ... نه ؟
مرا ببخش که از تو یک بت ساخته بودم
¤ سادگیم را به حساب حماقتم مگذار
چون من واقعا ساده بودم نه احمق ...
من همانی بودم که می دیدی ... نه بهتر ... نه بدتر
و این بدترین ضعف من است
کاش مثل آنها که می دانند
میدانستم چگونه باید فریبت داد !
چگونه باید فراموشت کرد
و چگونه باید از تو متنفر شد وقتی دسته گلی که با ته مانده ی پس اندازم برایت خریدم
زیر پا له می کنی ...
کاش می دانستم
پ.ن: این قطعه که قرار بود عاشقانه باشه ... پس چرا اینجوری شد عزیزم ؟
راستی تو اولین کسی بودی که به من فهموندی انسانیت وجود خارجی نداره ... ازت ممنونم ...
گفت به اندازه ی ستاره های آسمان دوستت دارم
به آسمان نگریستم ابری بود
وبت قشنگه
مثل خودت بیا پیشم واست حرف دارم
باسلام خدمت شما
مطالب شما عالی بود موفق باشی
عشق به نظر من یعنی...
عشق پرتوی از گل و زمین است
عشق کبوتری زیبا أفرین است
عشق چو نم نم بارون الهی
هر جایی ریزد نقش زمین است
به من سر بزن
به نظر منم تو این دور زمونه اناسانیت معنی ندارد
سلام عزیزم
من هم این سرم اومده نمیدونم شاید من جای پاهام رو اشتباه انتخاب کردم ولی هر چی بود جز ناراحتی و عذابی که شاید هنوز هم میکشم نبود
تنفر رو هم ادم گاهی فکر میکنه متنفره ولی با دیدن دوباره میبینه نه هنوز تموم نشده
باز پیشم بیا من که از این به بعد این جا پلاسم
خواهش میکنم !
________xxxxxx____________xxxxxx
______xxxxxxxxxxx______xxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxx___xxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxx_xxxxxxxxxxxxxx
_____xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_______xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
_________xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
____________xxxxxxxxxxxxxxxxx
_______________xxxxxxxxxxxx
_________________xxxxxxxx
__________________xxxxxx
___________________xxxx
___________________xxx
__________________xx
_________________x
_______________x
درود
اندهت را با من قسمت کن
شادیت را با خاک
و غرورت را با جوی نحیفی که میان سنگستان
مثل گنجشکی پر می زند و می گذرد
اسب لخت غفلت در مرتع اندیشه ما بسیار است
با شترهای سفید صبر در واحه تنهایی
می توانیم به ساحل برسیم
و از آنجا ناگهان
با هزاران قایق
به جزیره های تازه برون جسته مرجان
حمله ور گردیم
تو غمت را با من قسمت کن
علف سبز چشمانت را با خاک
تا مداد من
در سبخ زار کویر کاغذ
باغی از شعر برانگیزد
تا از این ورطه بی ایمانی
بیشه ای انبوه از خنجر برخیزد
بدرود