![]() |
¤ من عاشق تو شدم ، تو عاشق او ، و او عاشق نفر چهارمی
و این زنجیره تا بینهایت ادامه دارد
و تو شعری را می خوانی که اینگونه تمام می شود :
/ و خاصیت عشق این است !
و جالبتر اینکه :
من به تو نرسیدم ، تو به او و او به نفر چهارم و این زنجیره هم تا بینهایت ادامه داشت !
و تو این دفعه دیگه شعری نداشتی که بخونی !
پ.ن : ناتمام ... !
![]() |
![]() |
¤ جای بعضی چیزهایی که جابجا شده بود ، عوض کردم
خیلی سخت نبود ...
و دروغگوهایی که باید می مردند ... کشتم !
¤ در ضمن خوشحالم که قبل از کشتنش
به همه ی آرزوهایش رسید
و همه ی نفرینهایش برآورده شد ...
¤ از حالا به بعد خودم تمام شکلاتها رو می خورم
اونقدر می خورم که خونم پر از کاکائو بشه .
![]() |
¤ و روزی ، او که رفته بود ، دوباره آمد
و تو گمان کردی
همه ی دعاهایت یک جا به خدا رسیده ... با کمی تاخیر !
¤ ولی خدا که مثل همیشه سرش شلوغ بود
دوباره کتیبه ی دعاهایت را که تا انتها هم نخوانده بود
گذاشت کنار همه ی دعاهایی که می خواست سر فرصت بخواند
و تو حیران ماندی
که چر معجزه ها تمام شد ؟!
¤ خدا اما فکرش جای دیگری بود
او داشت دعای آن کودکی را می خواند
که همه ی خانواده اش را انفجاری متلاشی کرده بود
خدا ، شاید نمی دانست چه عذابی برای جنایتکاران ، مناسب تر است
و آنقدر عذاب نفرستاد تا کودکان یتیم روز به روز زیاد شد ...
و دعاهایشان ...
و دعای تو رفت انتهای صف !
¤ او که رفته بود ، آمد ...
ولی ...
پ.ن : سیگاری که تمامی نداشته باشد
بزرگترین آرزوی این روزهای من است ...
خدا رو چه دیدی ... شاید هزارمین سیگار مرا بکشد ...
سر درد دیگری می خواهم که تو را از یادم ببرم