¤ خیلی وقته درست حرف زدنو یادم رفته ...
الانم درست نمی دونم چطور باید حرف بزنم یا چی باید بگم ...
¤ اشتباهات آدم بعضی وقتا بخشیده میشه ، ولی مهم اینه که خودت چطور باید خودتو ببخشی !
اونم وقتی در حق دوست داشتنی ترین آدم زندگیت اشتباهی رو مرتکب شدی
نمی دونم چرا ... ولی روزایی بود که عقلم و عشقم حرفای متناقض میزدن
من مثل بیشتر آدما حرف عشقمو گوش دادم و اینجوری شد
حالا جالبترین قسمت زندگیم این شده که باید از کسی فرار کنم که به طرز وحشتناکی بهش وابسته شدم و این یعنی بدترین شکل دلتنگی : « بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید »
¤ با همه ی حقارتی که دوست داشتن برایم به ارمغان آورد هنوز دوستش دارم ... و این نقطه ضعف بزرگ منه !
چه اهمیتی داره همه بدونن ... ولی نه مثل گذشته البته ، عشقی که افصارش دست عقلمه !
¤ آدم میتونه عاشق خدا باشه ، میتونه عاشق خودش باشه ، می تونه عاشق یک همصحبت دوست داشتنی باشه ، میتونه عاشق یه معشوق یا معشوقه ی زمینی باشه ، و کلا می تونه عاشق خیلی چیزا باشه ... اینا رو برای اونایی میگم (!!)که فکر می کنن منظور از عشق فقط یه علاقس که با ازدواج تموم میشه !
¤ حرفهای دیگری مانده که هیچ وقت جرات گفتنش را نداشته ام
اینکه در تمام روزهایی که به تو فکر می کنم ، به تصویر کبوتری می رسم که در لابه لای درختی ناشناخته نشسته است و در زیر باران ، به دنبال چیزی نامعلوم به چپ و راست گردن می کشد !
این تصویر را شاید از حسی گرفته ام که در اعماق نگاهت پنهان کرده ای !
پ.ن : محرمانه : باز هم به خاطر همه چیز متاسفم ...
به خاطر همه چیز معذرت می خوام ...
بزرگی تو خیلی وقت پیش بهم اثبات شده بود ، برای همین سعی می کردم کوچیکی خودمو کنارش پنهان کنم
خیلی چیزا رو نمی تونم بگم ...