![]() |
تا وقتی که مدرسه را خراب نکرده بودند، کسی به ش توجه نمیکرد. روزی که مدرسه قدیمی را داشتند خراب میکردند، توی خیابان ترافیک شد. همه ماشینهایشان را پارک کردند و ایستادند به تماشای خراب کردن مدرسه و تماشای صورت این و آن.کم کم قیافه ها به نظرشان آشنا آمد. کم کم هم کلاسی ها و کلاس بالایی ها و معلم ها و مدیر و ناظم و بقیه را بین هم تشخیص دادند. چند نفر با هم دست دادند. چند نفر با هم روبوسی کردند. چند نفر تصمیم گرفتند جلوی این کار را بگیرند. چند نفر چند قطره اشک ریختند.
کار که تمام شد، هرکس به سمت ماشین خودش رفت و رفت دنبال باقی زندگیش.
سلام
مطلب که نوشته بودی برام خیلی جالب بود باید روش تامل کرد
توی جامعه ما اینطور مسائل خیلی پیش میاد که بعضی موقع ها کسی برای دیدنش وای نمیسه...
ولی برای هیچ کاری هیچوقت دیر نیست.
میخواستم با شما تبادل لینک کنم اگه موافقی خبرم کن.
موفق باشی
سلام دوست خوب من / می خوانمتان همیشه / و همیشه تر لذت می برم / از لطفتان سپاسگزارم / پیوندی که در پایان نوشته تان آورده اید ٬ راه به جایی نمی برد / موفق و سلامت و شاد باشد.
باهاتون موفقم علی اکبر جان ...
آقای حسینی عزیز
اصلاح اون پیوند اینه :
http://rezanazem.blogspot.com/
... حتما ویرایشش می کنم ...ممنونم