![]() |
¤ انسان باید کامل باشد
و برای دست یافتن به کمال ، شاید گاهی فراموش می کند باید تلاش کند !
.
.
شاید گاهی فراموش می کند که باید کامل باشد
.
.
.
و شاید گاهی فراموش می کند انسان باشد ...
چون زندگی او پر است از روزمرگی !
و این روزمرگی خونی شده در رگ های موجودیت او / به جای انسانیت و به جای کمال
¤ با خودم فکر می کنم اینهمه اتفاق عجیب ، (اگر نکته سنج باشیم !) کافیست برای اثبات خدا !
نه فلسفه می خواهیم نه عرفان نه هیچ چیز دیگر برای اثبات او
و درک وجود او همان کمال انسان است !
![]() |
پ.ن : در دو قدمی آرامش/ ...
![]() |
¤ آغازی برای جور دیگر نوشتن را از همینجا کلید می زنم ... /
برای خودم هم عجیب شده ام !
انسان اگر می فهمید
با خود اینگونه می گفت :
چرخ بر هم زنم ارغیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
و این نهایت اعتماد به نفس و شهامت است که در وجودت متولد شده !
البته برای اینگونه فکر کردن به کمک کسی نیاز داریم که از جنس ما نباشد /
¤ ولی چرا نمی توانیم و گاهی یادمان می رود اینگونه باشیم و اینگونه فکر کنیم
تنها دلیلی که می بینم این آیه است که :
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد، به یاد من باش که من همیشه به یاد توام.
*(منبعش رو اینجا نوشته بودم اما انگار اشتباه نوشته بودم ممنون کامی)
¤ خدا را در عمل فراموش نکردن کار بزرگیست / این حرف رو از روی تجربه میزنم ...
پ.ن: امضا: آدمی از جنس آدم بدهای پشیمان
![]() |
¤ نمی دانم هنوز مرا می خوانی یا نه ! ولی بدان دلم با تو بوده ...
تو که وجودت و دلت را از من پنهان می کنی
ولی همیشه بوده ای
در دلم و در وجودم ...
هر جا می خواهی باش ، هر جا ، ولی تو در دلم زندانی شده ای و آنقدر با روحم به سراغت می آیم که باز هم وجودت را تسلیم روح بی قرار من کنی !
¤ من انسانی مانند دیگرانی که میپنداری نیستم ...
تو را بر روی سنگ حافظه ام آنقدر کنده کاری کرده ام که حتی گاهی خیال می کنم از خودت هم زیباتر شده است این نقش ناشیانه ای که از تو ساخته ام !
کجایی که شوق کودکانه ذهن مرا ببینی وقتی با هزار التهاب سراغ مرور تو میروم !
¤ میدانی ...
می خواهم سرخی چهره ات را با خونی اصیل رنگ آمیزی کنم
و با این آرزو
خیلی وقتها به دنبال شاهرگ اصالت خودم می گردم
روزی که یافتمش بی رحمانه خونم را بر نقش چهره ات خواهم پاشید تا بشوید غباری که از دوریت بر نقش خیالیت نشسته !
و آنوقت سرخ خواهی شد
آنقدر سرخ که از مرورت خواهم ترسید !
پ.ن : شاید عاشقانه ... اما ناخواسته !
![]() |
![]() |
![]() |
امام علی(ع): کما تُعینُ تُعان غررالحکم و دررالکلم، ح7209
آن گونه که یاری می کنی، یاری می شوی.
...
پ.ن : و اما حتما میدونید :
![]() |
¤ خدایا ... دیر می آیم و زود از تو جواب خواسته ام
همیشه همینطور بودم ... در مورد تو !
ولی تو خدایی ... از من دلگیر نمی شوی . چون می دونی که همیشه دوستت داشتم
چون می دونی انتهای همه ی فراموشی هایم بوده ای
چون می دانی روزهایی که با تو حرف می زنم ، فقط به خاطر اینه که
واقعا دلم برات تنگ شده !
و به خاطر خودم ... !
چون می دانی تو را به خاطر خودت می خواهم ... نه به خاطر آنچه به من می دهی ...
البته برای این دلیل آخرم مثال نقض زیاد دیده ای !
بنده ها که جز تو امیدی ندارن ... نه؟
ولی دلیل محکمتری که برای مهربانیت دارم
غیر از آن نشانه ها
همان خدا بودن توست ...
اگر می خواستی با من قهر کنی که دیگه خدا نبودی !
¤ می دانم آدمی بوده ام که هیچ وقت به تو نگفتم < چشم > ...
هیچ وقت حرفت را گوش نداده ام و مثل کودکی ام از همه چیز گریزان بوده ام
از خودم ... از اطرافیانم ... از هویتم ... از واقعیتها ... از رابطه ها ... از ... از ... و شاید گاهی از تو !
میدانم تو مرا می بخشی ... بهتر بگویم ... خیلی امیدوارم که تو مرا ببخشی ... چون هیچ کس را به اندازه ی تو محرم نمی دانم
و به هیچ کس به اندازه ی تو امیدوار نیستم ...
گرچه نافرمان بوده ام و گستاخ !
¤ خدایا نذری می کنم برای اینکه کمکم کنی تا نذر هایم را ادا کنم ...
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
خدایا دوستم داشته باش
مثل همان روزهای اول ...
پ.ن : /به کسی چه ... خدای خودمه !
![]() |
¤ در جهان فرمان کوروش اولین منشور بود ...
ما از اصناف همان خونیم ... از آن ریشه ایم ، پاسدار نام پاک پارس تا همیشه ایم ...
.
.
¤
وقتی که ایران هست ، خلیج یعنی فارس
تاریخ می لرزد از خشم قوم پارس
جز این اگر باشد ، خلیج آبی نیست
بی سایه ی ایران ، غیر از سرابی نیست
تا میهن کاوه ،تابوت ضحاک است
این سرزمین از هر اهریمنی پاک است
صدها هزار آرش جان در کمان دارند
تیری اگر کاریست این عاشقان دارند
وقتی هویت را در نام می جوید
هر بی نشان ناچار صد یاوه میگوید
چیزی که در صلح است از جنگ می خواهد
قدرت اصالت نیست، فرهنگ می خواهد
ما وارث کوروش، فرزند جمشیدیم
پیروز بی برده ، بت نپرستیدیم
ما ریشه ای دیرین در عشق و خون داریم
ما در شب تاریخ ، تا صبح بیداریم
پ.ن : یک عالمه احساس غرور / ...
![]() |
¤ بدون شک برای ادامه زندگی ، امیدهای تازه زیاد است
ولی دشواری یافتن این امیدهای تازه
گاهی آدم را نا امید میکند !
زندگی لابه لای این همه آدم نا امید که هزاران دلیل امیدوار بودن را نادیده می گیرند
آنقدر شیرین است که اگر آدم امیدواری باشی
واقعا به خودت افتخار می کنی .
و این مهمترین دلیل امیدوار بودن است ...
پ.ن : به خودم افتخار می کنم !
![]() |
¤ و اما بزرگی برای هر کسی اندازه ای داره !
.
.
.
و کار بزرگی که من می خواستم بکنم این بود که میخواستم .com. بشم ...
شاید به زودی ...
![]() |
¤ خدایا ...
مدتیست نمی تونم کودک باشم ... مدتیست مثل آدم بزرگها فکر می کنم ...
اگه نجاتم بدی قول می دم ...
قول میدم
قول می دم دیگه قولهای الکی بهت ندم !
¤ خدایا
وقتی سرم توی لاک خودم باشه ...
بیشتر می تونم بهت فکر کنم ، بیشتر می تونم پیدات کنم
خدایا آنقدر مهربانی که همیشه به امید اینکه من رو می بخشی هر کار اشتباهی که جراتش رو داشتم کردم !
اینکه من اشتباه کردم ... همش هم به خاطر این نیست که من آدم خوبی نیستم
شاید به خاطر اینه که مهربونیت رو با تموم وجود باور کردم ...
این از روی سادگیه یا حماقت ؟
یا اینکه دارم خودم رو فریب می دم ؟
خدایا میشه جواب این سوالام رو توی خواب امشبم بهم بگی ؟
پ.ن : از روی کودکی هام رو از امروز شروع می کنم !
![]() |
¤ و اما تو ...
نمی خواهم عاشقانه ای برایت بنویسم
چون ما
هیچ وقت زبان همدیگر را نمی فهمیم !
تو بی دلیل می روی و من بی دلیل می نویسم
از تو ...
و اینکه نباید بی دلیل می رفتی
هیچ وقت نفهمیدم که اصلا تو را دوست دارم یا نه !
¤ این روزها بدترین چیز برای من شعر های عاشقانه است
شعر هایی با این مضمون :
وصال او ز عمر جاودان به خداوندا مرا آن ده که آن به
شمشیرم زد و با کس نگفتم که راز دوست از دشمن نهان به
پ.ن : می خوام یه کار بزرگ بکنم !