.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

عجب ... !

* سلام دوستای عزیزم ... عید همتون مبارک ...
امیدوارم که روزای خوبی بعد از این عید در پیش داشته باشیم ...

* امروز بلاگ اسکای که حسابی دستش درد نکنه
واقعا منو غافلگیر کرد ٬ مدیریت وبلاگ واقعا خوب شده
فکر کنم هدیه ی خوبی برای نویسنده ها باشه
اما خوب حالا چه اتفاقایی قراره بیافته خدا به خیر کنه ....!
امکانات خیلی خوبی بهش اضافه شده ولی قالبهایی که براشون زحمت کشیدیم
همه به هم ریخته !
منو هم از این جهت توی غمتون شریک بدونید

 

چگونه بخندیم‌!!


Enjoy your life today because
 yesterday had gone
... and
! tomorrow may never come

Alan Coren

...

خیلی عجیبه ... گاهی حس می کنی زندگی چقدر کسل کنندس !
دنیای اطرافت چقدر بی معنی شده ... دیگه اصلا حوصله ی اینو نداری که
تلوزیونو هم روشن کنی ٬ چه برسه به اینکه بخوای لباستو تنت کنی و تک و تنها بزنی بیرون ...
توی پارکی ٬ کنار جدول خیابونی ٬ روی نیمکتی ٬ ... ٬ خلاصه یه جایی بشینی و آدما رو ببینی که چطور در جنب و جوشن ... 
خیلی عجیبه ... گاهی اصلن حوصله نداری بری برای تولد بهترین دوستت یه کادوی خوب انتخاب کنی !
گاهی اصلن نمی فهمی مشکلت چیه ... !
و به هر حال دلت گرفته .
می دونی مشکلت چیه ؟‌! ... آخه یادت رفته آدمی !!!
یادت رفته چطوری زندگی کنی ٬‌ فقط زنده ای ... اما زنگی کردنو یادت رفته  ...

....


اما من میگم اصلا مهم نیست الان چه حسی داری ... اصلا مهم نیست .
برای یه لحظه چشماتو ببند و هرچی توی ذهنت در جریانه با یک نفس عمیق
فوتش کن بیرون ... یا در اصل از توی ذهنت پرتش کن بیرون !
حتی اگه میلیادها بدهی داری ! اگه معشوقت باهات قهر کرده ...
حتی اگه همین مشکلی که نداری ٬ داری !
همه رو با یه نفس عمیق پرت کن بیرون ... حالا می تونی از ته دل بخندی ...
اونقدر بخندی که اشکت در بیاد ...

پ.ن : تبریک میگم ...
 تو زنده شدی ... !!

برای تو (۱)


سرد است ...
بدون تو همه چیز سرد است ...
آنگاه که نیستی ٬ آفتاب سرما می پراکند و من انگار مرده ام 
صدای لرزش دندانهایم سکوتِ خلوتم را از من دزدیده
و تو نیستی که در آغوشت سکوت کنم
 و از گرمای وجودت ٬ گرم شوم
مانند درختی خشکیده شده ام ...
عذاب بی ثمری درد بزرگیست
همین روزهاست که هیزم شکنی تبرش را بر ساقه هایم بکوبد  
و تو نیستی که تبر را از دست هیزم شکن بگیری
و تو نیستی ...
سرد است ... بدون تو همه چیز سرد است ...

من اکنون فهمیده ام
مرگ یعنی زندگی بدون تو
و در اعماق اعتقادم ...
تنها تویی که می توانی در من روح بدمی ...



...

پ.ن :‌ تو هنوز هم در اعماق شعرهایم زنده ای !

یا علی ...‌

Imam Ali


او که شانه هایش جای پای کودکان را یدک می کشید ...
او که به نیازمندان از سفره ی افطارش ٬ افطاری می داد ...
او که آهنگ ناله هایش خدا را می گریاند
دیگر نیست ...
و کسی نیست که کودکان گریانمان را
 آنگونه که او می خنداند
بخنداند ...
و خداوند را آنگونه که او نشان می داد ...
به ما نشان دهد ...

آری تنها او بود و دیگر نخواهد بود 
 کسی که محراب عبادتش ٬ سرزمین شهادتش شد ...
و صد افسوس ...

پ.ن: ...

دوباره می شکفیم ....


برای گفتن آنچه ناشنیدنیست
 بهایی نمی پردازند
اشتباه من این بود که صدایی که هیچ کس نمی شنید ...
برایت بازگو کردم .
ولی صد افسوس
که بهای حرفهایم از دست دادن تو بود.

¤ پ.ن: دوباره متولد می شوم ...
و با قلمی دیگر می نویسم ...

... ...


پ.ن: تا بعد ...

یک قطعه


نمی دانم ...
تو مثل روزی بودی که از دل شب رویید
یا شبی که از دل روز رویید
هر چند ...
من فقط تشنه ی یک شکفتن بودم
و شکفتی ...

¤ پ.ن‌: برای تو که یک بار آمدی و هزار بار رفتی ...

گوش کن ...


عزیزم ...
روزی که رفتی همه ی آمدنها بوی رفتن گرفت
و همه ی ماندنها بوی دروغ ! ...
و من انسانی دیگر شدم ...
انسانی کهنه تر ...
و شاید تازه تر ...

پ.ن: ...

عاشقانه .


داستانی خواهم نوشت .
داستان عشقی که از بوسیدن شرم داشت و معنای جدایی را مرگ می دانست
داستان عشقی که پروانه بود و در آتش شمع معشوقش می سوخت
و احساس می کرد زنده است چون حرارت شمع را می فهمد .
داستان عشقی که من بودم !
و او که باید می ماند و رفت ...
او که معنای دیگری فهمید از جدایی
او که تو بودی ...
تو ...
داستانی خواهم نوشت از ما که امروز من و توایم

ناباب !


و او تنها معشوقه ای بود که دروغ گفتن را به من آموخت ...

¤ پ.ن : اینو توی نوشته ی قبلی بهش ثابت کردم !

ماه های بی تو ...


حاصل تمام روزهایی که به تو فکر کردم
فقط پشیمانی بود !
و تجربه.
پشیمانی به من یاد داد
که گاهی می شود تنفر ورزید
و تجربه مرا محکم ساخت
در برابر تو !

¤¤¤

پ.ن‌:  آه ...
تنفر بعد از عشق
 درست مثل خوردن یه آب یخ بعد از یه تشنگی وحشتناکه !
چسبید

¤ نامفهوم ¤


سکوتی که همه جا را در بر گرفته
عاقبت خواهد شکست ...
عاقبت با فریاد من خواهد شکست
عاقبت با صدای «حِق حِق ِ » گریه ی تو خواهد شکست ...
آری ...
از میان آن همه صدا ٬ صدای ما این سکوت را خواهد شکست !
فقط صدای ما ...

*پ.ن‌: عجب بارونی میاد ...

.:: واگویه های ناگفته ::.


خداوند تنهاست ... تنهای تنها ...
و این تنها شباهت من و اوست !
من و خدا تنهاییم ...
...

¤ پ.ن‌: شاید ...
شاید خدا نمی خواست تنها شباهت من و او از بین برود ...
و تو را از من دور کرد تا تنها بمانم ...
تنهای تنها مثل خدا ...

فصل جدید


کسی بود که در من روح میدمید ...
آنقدر دمید تا قبض روح شد !
مُرد و من جنازه اش را قطعه قطعه کردم
 و به لاشخورها بخشیدم
تا گیر مار و عقربهای درون قبر نیوفتد ...
قلبش هنوز میتپید
با قدرت میتپید
اما حیف که مُرده بود
من گریه کردم
چون او کسی بود که در من روح می دمید

¤ پ.ن : از این ماه به بعد هستم !

¤ از عذاب متنفرم ¤

عکس حذف !

چشمانم را از نگاههای دلبرانه می دزدم ...
دلم و چشمانم با هم انس گرفته اند ...
چشمم می بیند ...
دلم عشق می ورزد ...
و قلبم را می بازم ... خودم را می بازم ...
و عاشق می شوم ... 
 عاشق زیباترینها ...
آه ...
دیگر تحمل از دست دادن زیباترینی را ندارم ...
چشمانم را میدزدم ... چشمانم را می دزدم ...
و می دزدم ...
این یعنی اراده !

¤ پ.ن : امروز توی پارک چشمم نگاه دلبرانه ای را دزدید !
امروز تو پارک نگاه دلبرانه ای به من خیره شده بود ...
چشم در چشم ...
...
فقط ۱۰ ثانیه ... و شروع شد !