.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

عاشقانه .


داستانی خواهم نوشت .
داستان عشقی که از بوسیدن شرم داشت و معنای جدایی را مرگ می دانست
داستان عشقی که پروانه بود و در آتش شمع معشوقش می سوخت
و احساس می کرد زنده است چون حرارت شمع را می فهمد .
داستان عشقی که من بودم !
و او که باید می ماند و رفت ...
او که معنای دیگری فهمید از جدایی
او که تو بودی ...
تو ...
داستانی خواهم نوشت از ما که امروز من و توایم

ناباب !


و او تنها معشوقه ای بود که دروغ گفتن را به من آموخت ...

¤ پ.ن : اینو توی نوشته ی قبلی بهش ثابت کردم !

ماه های بی تو ...


حاصل تمام روزهایی که به تو فکر کردم
فقط پشیمانی بود !
و تجربه.
پشیمانی به من یاد داد
که گاهی می شود تنفر ورزید
و تجربه مرا محکم ساخت
در برابر تو !

¤¤¤

پ.ن‌:  آه ...
تنفر بعد از عشق
 درست مثل خوردن یه آب یخ بعد از یه تشنگی وحشتناکه !
چسبید

¤ نامفهوم ¤


سکوتی که همه جا را در بر گرفته
عاقبت خواهد شکست ...
عاقبت با فریاد من خواهد شکست
عاقبت با صدای «حِق حِق ِ » گریه ی تو خواهد شکست ...
آری ...
از میان آن همه صدا ٬ صدای ما این سکوت را خواهد شکست !
فقط صدای ما ...

*پ.ن‌: عجب بارونی میاد ...

.:: واگویه های ناگفته ::.


خداوند تنهاست ... تنهای تنها ...
و این تنها شباهت من و اوست !
من و خدا تنهاییم ...
...

¤ پ.ن‌: شاید ...
شاید خدا نمی خواست تنها شباهت من و او از بین برود ...
و تو را از من دور کرد تا تنها بمانم ...
تنهای تنها مثل خدا ...

فصل جدید


کسی بود که در من روح میدمید ...
آنقدر دمید تا قبض روح شد !
مُرد و من جنازه اش را قطعه قطعه کردم
 و به لاشخورها بخشیدم
تا گیر مار و عقربهای درون قبر نیوفتد ...
قلبش هنوز میتپید
با قدرت میتپید
اما حیف که مُرده بود
من گریه کردم
چون او کسی بود که در من روح می دمید

¤ پ.ن : از این ماه به بعد هستم !