.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

عشق ، بالهای سفید هستی

هیچ قلبی نمیتواند خالی از عشق باشد 

عشق در هر حال باید باشد ، دیروز جایی میخواندم قلب تنها اندامی از انسان است که از مغز فرمان نمی گیرد . 

اصلا غیر قابل پیشبینی نبود 

 جایی که عشق میخواهد زندگی کند ، باید وسعتی بی انتها داشته باشد . 


عشق ، عشق ، عشق کاش قلبم لیاقت حضورت را داشته باشد . کاش تو بیایی و وجودم را با قدرت جادوییت به خداوند گره بزنی .

ای عشق ، تو تنها بال بلند سفید عالم وجودی ، ای عشق بدون تو پرواز بی معنیست .


.:: به احترام محبت های ماندگار ::.

تقدیم به تک مخاطب نوشته هایم .

او اولین بود. اولین دختری که پیشنهاد دوستی می‌داد و سریع می‌خواست مرا ببیند. اول کمی ترسیدم. برایم قدری ناآشنا بود این کار او. کم دیده بودم. یا حتا نشنیده بودم. با اکراه قبول کردم. مشکل از آنجا شروع شد که دختر قدبلند و زیبایی به سوی من آمد که تا چند دقیقه فکر می‌کردم شاید مرا اشتباه گرفته است. و ماشینش را که دیدم خنده‌ام گرفت. کم پیش آمده بود که هم‌صحبت دختر‌های بورژوا شده باشم. و این فرصت خوبی بود. و چقدر جالب بود که فهمیدم غصه‌های این طبقه هم چیزی کاملن شبیه بقیه جامعه است.

برایم غریب بود حرف‌هایش و مثل خیلی‌های دیگر دچار روزمرگی بود. وقتی پرسیدم چرا مرا انتخاب کردی؟ جوابش کوتاه بود: صورت‌ات. و وقتی پرسیدم منظورت از این دوستی چیست؟ پاسخ شنیدم: سخت نگیر !!

و حالا تقریبن شش ماه می‌گذرد از روزی که در کافه نشستیم و چای خوردیم. برای من تجربه‌ی بسیار جالبی بود. حرف‌هایش و خاطراتش و نحوه‌ی انتخاب دوستانش دریچه‌ی بزرگی بود به رویم از زندگی متفاوت او. آنچه من در او دیدم یک آدم ساده و راحت بود که برای فرار از روزمرگی‌هایش به دنبال هیجان بود. هیجان یک دوست جدید با دنیایی ناشناخته. برایم جالب بود که او سعی می‌کرد برای دلش زندگی کند. خنده‌هایش جذاب بود. مثل دنیای پرپیچ و خم‌اش. و این آغاز یک دوستی پرهیجان بود برای من و او. گاهی یک اتفاق ساده تو را در مسیر جدید و غریبی قرار می‌دهد...