.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

بی خوابی ...

یکی بود ... یکی نبود ...
یه روز که داشتم وسط یه دنیای سرد
به سختی قدم بر میداشتم و
از همه چیز بریده بودم ...
یهو سرم گیج رفت ...
افتادم رو زمین ...
هیچ کس نبود که دستمو بگیره و
کمکم کنه و...
به سختی چشمامو باز نگه داشته بودم که
یه دفعه نگام بهت خورد ...

خیلی خوشحال شدم ...
به سختی خودمو به طرفت میکشیدم ...
دستام بی حس شده بود ...
همین که اومدم لمست کنم مُردم ...
و ...
             اِ ... 
خوابت بُرد عزیزم ...
پس کی برا من داستان میگه ؟!!

بدون مخاطب !


یه خبر خوب برات دارم عزیزم
از امروز دیگه مجبور نیستی یواشکی
غذا بخوری ....
این ماه رمضونم تموم شد ...
عیدت مبارک ...

نقطه ی مشترک !


حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کسی
به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد
و کتابهایی نیز هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به آغاز چنین کتابی
دکتر علی شریعتی

عاشقانه ای دیگر ... تقدیم میکنم به اونایی که دعام کنن !


می سرایمت ...
و میدانم زیباترین شعرم خواهی شد ...
شعری که بر دیوارها خواهند نوشت ...
و عاشقان همیشه زمزمه ات خواهند کرد ...
شعری که خدا به دروازه ی بهشت خواهد آویخت ...
و تو مالک دروازه ی بهشت خواهی شد ...
آری خدا آن را به دروازه ی بهشت خواهد آویخت ....
جایی که بدان روزگار آن را نخواهند دید ...
و تو را نخواهند شناخت ...
و چه عذابی ازین سخت تر ... !
...
میسرایمت ...
اما ...
پایان شعرم مینویسم ...
افسوس 
کسی نبود که مرا بسراید !

وقتی تو خوابیدی .... !


همیشه به عکست مینگرم ...
عکسی که در آسمان قاب کرده ای ...
.....
...
.
.... راستی
 بیرون عکس خیلی ماه تری ...!

حرفهای یک خر .... !(نوعی حیوان چها پا)


زمانی که دیگر نمیفهمم چرا باید بگویم دوستت دارم ...
بالاخره رسید ...!
تازه ... یه چیزی فکرمو مشغول کرده ....
 واقعا نمیفهمم چرا قبلا بهت میگفتم دوست دارم ...

همه ی حرفهای من !


حرفهایی که نباید بگویم ....
حرفهایی که نمی توانم بگویم ....
حرفهایی که میترسم بگویم ....
حرفهایی که نمی خواهم بگویم ...
همه ی حرفای من است !
....

واسه امروز کافیه عزیزم ...

به یاد روزهای تکراری ..


پرسید :‌چته ؟ امروز مثل همیشه نیستیا ....‌!
گفتم : نه بابا ... طوریم نیست ...
اونقدر خندیدم که باورش شد !
....
...
.. 
 دروغ گفتم ! ... مثل همیشه !


میدانستم ...

یک روز از رسیدن من خسته میشوی
از دیدن و ندیدن من خسته میشوی
من باد وحشی ام نه نسیم دیار دور
میدانم از وزیدن من خسته میشوی
سیبم ... همان نشانه تبعید از بهشت
حوا نشو ... ز چیدن من خسته میشوی
من را مساز باز که دیوانه شاعرم
هنگام آفریدن من خسته میشوی
من قطعه سکوت نوارم در ابتدا
لالم . تو از شنیدن من خسته میشوی
پوریا سوری

واگویه ...!


چترها را باید بست ...
زیر باران باید رفت ...

.... من میرم قدم بزنم ...
... میخوام شتستشوی مغزی بشم ...!
آره میرم بیرون که شستشوی مغزی بشم ..!
نمیخوام حتی یک کلمه از حرفاتو دیگه یادم بیاد ... !
حتی دیگه نمی خوام قیافت یادم بیاد ....
دیگه ازت بدم میاد ...
ازت متنفرم ...


ــ یه لحظه صبر کن منم میام !