.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

وقتی زمین می خورم، همه به من می خندند

دیروز بود! کم کم صدای هلیکوپترها نزدیک و نزدیک تر می شد. مدام در آسمان دور می زدند و به اصطلاح مانور می دادند. می گفتند داخل یکی از این هلیکوپترها، احمدی نژاد نشسته! من نبودم آنجا! و بیش از این هم نمیدانم که در آنجا چه شد و احمدی نژاد چه ها گفت!
مردم نامه های زیادی برایش نوشتند. تقریبا بعد از ظهر همان روز بود که یکی از دوستان زنگ زد و گفت: “می تونی بیای “فلان جا”؟!” (با این “فلان جا” کاری نداشته باشید خواهشا!). گفت: “یه سری کارهای تخصصی هست که باید انجام بشود.” اولش نمیخواستم بروم. چون نه وقتش را داشتم و نه اصلا حوصله ی اون جاها را دارم، اما بعدش فهمیدم که قضیه ی نامه هاست. سوژه ی فوق العاده ای بود! خلاصه آماده شدم و رفتم (به همراه یکی دوتا از دوستان دیگر). رسیدیم “فلان جا”. خواستیم وارد بشویم که سربازها جلومان را گرفتند و شروع کردند سوال پیچ کردن که دوستان رسیدند و گفتند: “اینا با ما هستن!”

خلاصه رفتیم داخل. ما رو به یک اتاق راهنمایی کردند و گفتند منتظر باشید! یک سری از نامه ها رو آوردند و گفتند که باید برای هرکدام از این نامه ها، این فرم ها را پر کنید! ما با تعجب به آن ها نگاه کردیم! گفتیم: “ما برای بخش کامپیوترها اومدیم!” گفتند اشکالی ندارد، چندتا از این ها را تکمیل بکنید تا شما را بفرستیم بخش کامپیوتر!

بعد از چند دقیقه معطلی، آمدند و گفتند که بروید اتاق کامپیوتر! حالا بماند که آنجا هم کار جالبی قرار نبود انجام بدهیم! باید اطلاعات نامه ها ثبت می شد. شروع کردم به خواندن نامه ها و همینطور کاری را هم که بر عهده داشتیم انجام می دادم. بعضی نامه ها خنده دار بودند و بعضی ها واقعا ناراحت کننده. نامه های زیادی را خواندم. نامه ی سربازی که به دلیل بی کاری، نمی توانست دست همسرش را بگیرد و ببرد خانه ی بخت. نامه ی دختری که به دلیل بی کاری و بدهکاری پدر، نمی توانست جهیزیه تهیه کند. نامه ی جانبازی که مشکلات بیماری اش یک طرف بود و مشکلات مالی اش طرفی دیگر. نامه ی شوهری که به دلیل بی پولی نمی توانست مشکل نازایی همسرش را برطرف کند. نامه ی پیرزنی که سقف خانه اش فرو ریخته بود و برای ترمیمش، نه پولی داشت و نه کسی. و البته نامه ی پیرمردی که می خواست احمدی نژاد آن را افتخاری بفرستد خانه ی خدا! و خیلی نامه های دیگر. اما در بین انبوه این نامه ها، نامه ای بود که با خواندنش تمام تنم شروع به لرزیدن کرد. نامه ای که سادگی نگارشش اشکم را در آورد. نامه ای که یک دختربچه ی هشت ساله نوشته بود. این، همان نامه ای بود که انتظار مواجه شدن باهاش را داشتم. خودش بود. باید ازش عکس می گرفتم. هرچند که عکس گرفتن در “فلان جا”، کار چندان بامزه ای نبود، اما من این کار را کردم. از نامه عکس گرفتم. بخوانید و بدانید که هیچ توصیفی نمی توانم از این نامه به زبان بیاورم:

نامه ی یک دختربچه به رئیس جمهور

برای واضح تر دیدن، روی عکس کلیک کنید!

نامه ی یک دختربچه به رئیس جمهور

برای واضح تر دیدن، روی عکس کلیک کنید!

نامه ی یک دختربچه به رئیس جمهور

برای واضح تر دیدن، روی عکس کلیک کنید!

متن نامه:

سلام رئیس جمهور عزیزم. اسم من فرانک است و 8 سال دارم. از بچگی به بیماری cp مبتلا شدم و به خاطر من پدرم تمام دار و ندارش را در تهران فروخته و خرج عمل من کرده است و با پول کمی که برایش مانده بود به شهر رشت آمدیم. با بیماری ای که من دارم هیچ کاری نمی توانم انجام بدهم. حتی نمی توانم خوب راه بروم و مدام در خانه و کوچه و خیابان زمین می خورم. و مردم فکر می کنند که من دست و پا چلفتی هستم و به من می خندند. اگر پدرم وضع مالی اش خوب بود من هم می توانستم به فیزیوتراپی بروم تا شاید پاهایم بهتر شود. دکترها نیز مرا جواب کرده اند و گفته اند که من باید دوباره عمل کنم ولی ما پولش را نداریم. در زنگ تفریح وقتی در حیاط (مدرسه) راه می روم به زمین می خورم و بچه ها خیلی به من می خندند. و مدیر مرا دعوا می کند و می گوید که نباید به حیاط مدرسه بروم. و من هم از این که از رفتن به حیاط و بازی کردن با دوستان و هم کلاسانم محروم هستم خیلی ناراحت هستم. از شما خواهش می کنم که یک کمک مالی به ما بکنید تا بتوانم پاهایم را عمل کنم و مثل همه ی بچه ها راه بروم و بچه ها به من نخندند و دختر کوچولوی شما یک عمر به راحتی بتواند زندگی کند و پدرم و من آقای دکتر محمود احمدی نژاد را دعا کنیم.
دختر کوچکی که چشم به راه جواب شماست. فرانک

اما کدام جواب؟! آیا احمدی نژاد جواب دختر کوچولو اش را خواهد داد؟!


از وبلاگ : خاطرات یک برنامه نویس

نظرات 3 + ارسال نظر
قایق آبی پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:57 ب.ظ http://www.blueboat.blogsky.com

حتی در کوچه بن بست هم راه آسمان باز است؛ فقط باید پرواز را آموخت...
movafagh bashi

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:21 ق.ظ

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 09:21 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد