Enjoy your life today because
yesterday had gone
... and
! tomorrow may never come
Alan Coren ...
خیلی عجیبه ... گاهی حس می کنی زندگی چقدر کسل کنندس !
دنیای اطرافت چقدر بی معنی شده ... دیگه اصلا حوصله ی اینو نداری که
تلوزیونو هم روشن کنی ٬ چه برسه به اینکه بخوای لباستو تنت کنی و تک و تنها بزنی بیرون ...
توی پارکی ٬ کنار جدول خیابونی ٬ روی نیمکتی ٬ ... ٬ خلاصه یه جایی بشینی و آدما رو ببینی که چطور در جنب و جوشن ...
خیلی عجیبه ... گاهی اصلن حوصله نداری بری برای تولد بهترین دوستت یه کادوی خوب انتخاب کنی !
گاهی اصلن نمی فهمی مشکلت چیه ... !
و به هر حال دلت گرفته .
می دونی مشکلت چیه ؟! ... آخه یادت رفته آدمی !!!
یادت رفته چطوری زندگی کنی ٬ فقط زنده ای ... اما زنگی کردنو یادت رفته ...
....
اما من میگم اصلا مهم نیست الان چه حسی داری ... اصلا مهم نیست .
برای یه لحظه چشماتو ببند و هرچی توی ذهنت در جریانه با یک نفس عمیق
فوتش کن بیرون ... یا در اصل از توی ذهنت پرتش کن بیرون !
حتی اگه میلیادها بدهی داری ! اگه معشوقت باهات قهر کرده ...
حتی اگه همین مشکلی که نداری ٬ داری !
همه رو با یه نفس عمیق پرت کن بیرون ... حالا می تونی از ته دل بخندی ...
اونقدر بخندی که اشکت در بیاد ...
پ.ن : تبریک میگم ...
تو زنده شدی ... !!
سلام
وبلاگ خیلی باحال با نوشته های خیلی خیلی باحالتری داری
خیلی خوشحال میشم با شما بیشتر أشنا بشم
ID sjd_hacker
موفق باشی
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
,همان یک لحظه ی اول,که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان,
جهان را با این همه زیبایی و زشتی,
بروی یکدگر,ویرانه میکردم.
منم میگم فردا هیچوقت نمیاد .... امروزتو بچسب!
دم شما گرم ...
سلام
وبلاگتو با دقت دیدم
وبلاگ خیلی قشنگی داری آفرین بهت تبریک میگم
با استعداد و سلیقه تو میتونم منتظر بهتر از این هم باشم
به هر حال خیلی دوست دارم بهم سر بزنی و نظرت رو در مورد
فکر و سلیقه من بگی
منتظرم
خداحافظ
شوخی هاتو تو همون قسمت نظر بنویس اضافه می کنم به وبلاگ
سلام دوست عزیز
تبریک میگم عالی بود به ما هم سر بزنید خوشحال میشم
موفق وپیروز باشی
ما بی چرا زندگانیم
. . .
سلام وبلاگ خوبی داری اگه دوست داشتی یه سر هم به من بزن.
سلام عزیز وبلاگت خیلی جالب بود راستی تولدت مبارک
دوست من سلام
من از سیاهی چشمانت که ان را انتهایی نیست میترسم
هر چند معصو می هرچند گفتم عاشقت هستم هرچند تو هم گفتی دوستم داری
و هرچند حرفهایت ذره ایی بوی ریا نمیداد هرچند و هر چند ....اما
اما باز هم نتوانم به سیاهی چشمانت
به ین راه بی انتهای تاریک که مملو از ستاره های سرابیست سفر کنم
چه تضمینی است مرا؟
به من بگو چه تضمینی است مرا که جان من و عشقم اخر سالم به ان نامعلوم برسد؟
اه شاید راه زنی در این راه تمام من که تمام توست را از من بگیرد
یا جادو گری بد در کمین باشد که به سحرش به شک و تردیدم کشد
و دیو غرورت به سراغم اید و ازارم دهد
من از سیاهی چشمانت که ان را انتهایی نیست میترسم
من بدان جا سفر نمیکنم
چشمها هیچ گاه دروغ نمیگویند
من به سیاهی چشمانت که در ان خطر فریاد میزند سفر نمیکنم
سبز باشی و پایدار
به عا شقانه های من هم سر بزن.