.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

بی عنوانترین نوشته ی زندگی !

 

¤ و روزی ، او که رفته بود ،‌ دوباره آمد
   و تو گمان کردی 
    همه ی دعاهایت یک جا به خدا رسیده ... با کمی تاخیر !

¤ ولی خدا که مثل همیشه سرش شلوغ بود 
    دوباره کتیبه ی دعاهایت را که تا انتها هم نخوانده بود 
     گذاشت کنار همه ی دعاهایی که می خواست سر فرصت بخواند
 و تو حیران ماندی
      که چر معجزه ها تمام شد ؟!‌

¤ خدا اما فکرش جای دیگری بود 
    او داشت دعای آن کودکی را می خواند
    که همه ی خانواده اش را انفجاری متلاشی کرده بود
خدا ، شاید نمی دانست چه عذابی برای جنایتکاران ، مناسب تر است
     و آنقدر عذاب نفرستاد تا کودکان یتیم روز به روز زیاد شد ...
و دعاهایشان ...
 و دعای تو رفت انتهای صف !

¤ او که رفته بود ، آمد ...
   ولی ...

پ.ن :  سیگاری که تمامی نداشته باشد 
           بزرگترین آرزوی این روزهای من است ...
            خدا رو چه دیدی ... شاید هزارمین سیگار مرا بکشد ...
       سر درد دیگری می خواهم که تو را از یادم ببرم 

نظرات 9 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 ق.ظ http://delaram62.blogsky.com

سلام
جالب بود ولی بدون خدا برای بنده هاش همیشه وقت داره

از تبار درد چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.tandis-tanhaee.blogsky.com

سلام
حال شما ؟
منم با نگین موافقم
به منم یه سری بزن

مریم چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.daltoone3.blogsky.com

سلام
موفق باشی
ولی منم نظر نگین جان رو دارم

رضوان چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:47 ب.ظ http://dosetdaram6ta.blogsky.com

جالب بود..!

رهجو پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ http://velayate-sabz.myblog.ir

با سلام...بسیار زیبا و دلنشین می نویسید ولی به گفته دوستمان نگین خدا برای همه بندگانش همیشه وقت داره...یا علی...

محمد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:15 ب.ظ http://www.jack.blogsky.com

سلام وبتون قشنگه به منم سر بزنین
اگه با تبادل لینک موافقی خبر بده

by

من خودم و مسعود جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:48 ب.ظ http://3tadoost

؟؟!؟!!

فرامرز جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:42 ب.ظ http://faramarzjoon.blogsky.com

سلام ....من نمی دام تو از چه گفتی اما خوب فهمیدم که پر از اشکی ..من نمی دانم که دلت به کجا دل دل کردنش را هدیه داده است اما خوب فهمیدم که دیوانه ای ..من ندانستم که چگونه عشق را با دستان خود را به باد ...نه ......(فرامرز)

امیر جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:59 ب.ظ http://sokoote-marg.mihanblog.com

سلام
باورم نمی شه هنوز می نویسی به زیبایی گذشته !
واقعا کاش سیگاری بود که تمام نمی شد !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد