.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

از روی کودکی

 

¤ خدایا ...

مدتیست نمی تونم کودک باشم ... مدتیست مثل آدم بزرگها فکر می کنم ...
اگه نجاتم بدی قول می دم ...
قول میدم

قول می دم دیگه قولهای الکی بهت ندم  !

¤ خدایا
وقتی سرم توی لاک خودم باشه ...
 بیشتر می تونم بهت فکر کنم ، بیشتر می تونم پیدات کنم
خدایا آنقدر مهربانی که همیشه به امید اینکه من رو می بخشی هر کار اشتباهی که جراتش رو داشتم کردم !
اینکه من اشتباه کردم ... همش هم به خاطر این نیست که من آدم خوبی نیستم
شاید به خاطر اینه که مهربونیت رو با تموم وجود باور کردم ...
این از روی سادگیه یا حماقت ؟

یا اینکه دارم خودم رو فریب می دم ؟

خدایا میشه جواب این سوالام رو توی خواب امشبم بهم بگی ؟

 

پ.ن : از روی کودکی هام رو از امروز شروع می کنم !

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:20 ق.ظ

عالی بود عزیزم

من خودم و مسعود سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

(:

یه آشنای غریب چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ق.ظ

قشنگ بود...۱۲

راستی کار بزرگتو کردی؟


همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...!
و تو... هیچ وقت او را ندیده ای
هیچ وقت...!

بانوی جنگل دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ


خدایا،
اتش مقدس "شک"را
ان چنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین" ها یی را
که در من نقش کرده اند،بسوزد.
و انگاه از پس توده ی این خاکستر،
لبخند مهراوه بر لب های صبح یقینی،
شسته از هر غبار،طلوع کند.
خدایا،
به هر که دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است،
و به هر که دوست ترمی داری،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر!

خدایا،
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظه مرگ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای
زیستن گذشته است، حسرت نخورم،
و مردنی عطا کن، که بر بیهودگی اش
سوگوار نباش.
بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داری.
"چگونه زیستن" را تو به من بیاموز،
"چگونه مردن"را خود خواهم اموخت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد