.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

و تو ... دوباره

 

¤ نمی دانم هنوز مرا می خوانی یا نه ! ولی بدان دلم با تو بوده ...
تو که وجودت و دلت را از من پنهان می کنی

ولی همیشه بوده ای
در دلم و در وجودم ...

هر جا می خواهی باش ، هر جا ،‌ ولی تو در دلم زندانی شده ای و آنقدر با روحم به سراغت می آیم که باز هم وجودت  را تسلیم روح بی قرار من کنی !

¤ من انسانی مانند دیگرانی که میپنداری نیستم ...
تو را بر روی سنگ حافظه ام آنقدر کنده کاری کرده ام که حتی گاهی خیال می کنم از خودت هم زیباتر شده است این نقش ناشیانه ای که از تو ساخته ام !

کجایی که شوق کودکانه ذهن مرا ببینی وقتی با هزار التهاب سراغ مرور تو میروم !

¤ میدانی ...

می خواهم سرخی چهره ات را با خونی اصیل رنگ آمیزی کنم
و با این آرزو
خیلی وقتها به دنبال شاهرگ اصالت خودم می گردم
روزی که یافتمش بی رحمانه خونم را بر نقش چهره ات خواهم پاشید تا بشوید غباری که از دوریت بر نقش خیالیت نشسته !
و آنوقت سرخ خواهی شد
آنقدر سرخ که از مرورت خواهم ترسید !

پ.ن : شاید عاشقانه ... اما ناخواسته !

نظرات 6 + ارسال نظر
سهیل شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ق.ظ http://3sut.blogsky.com

سلام. این مطلبت رو خوندم. تو هم به من سر بزن. منتظرت هستم. راستی اگه نظرت مثبته در مورد تبادل لینک حتما به من بگو

من خودم و مسعود شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

خوب بود (:

یه دوست چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ق.ظ

این یکی خیلی عجیب بود // خیلی

بانوی جنگل دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:53 ب.ظ http://http://junglequeen.blogfa.com/

سوی تو قدم برمیدارم شمرده شمرده... نمی دانم مقصد کجاست؟ ولی بی هدف در کوچه پس کوچه های زندگی قدم بر میدارم... برگهای بید مجنون خانه مان کم کم رنگ زردی به خود می گیرند... منم خیلی وقته که تو پاییزم ولی خبر ندارم... فصلی دیگر بدون تو برایم آغاز گشته... و من دیگه هیچی نمیدونم... و یا اینکه نمی توانم شکست را باور کنم... شاید روزی برایم بهار باشد ولی اون روز هم خیلی دوره حتی خیلی دورتر از تصوراتم... دیگه کاسه صبرم لبریزتر از همیشه شده... دیگه نیستی که واسم کاسه بزرگتری بیاری و بهم امید بدی که تحمل کن... میدونم برای همه عشق اولش زیباست و هر چی بیشتر میگذره بیشتر در این دریا پر تلاطم فرو میروند... و چه زیباست که تو شناگر قابلی باشی و از پس موجها بربیایی... ولی من خیلی کوچیکم حتی کوچکتر از یک مورچه که تو بهش ترحم میکنی زیر پات له نشه... ولی من نا خواسته یا خواسته له شدم...! بگذریم که آیا زیر پای تو له شدم؟ یا زیر پای سرنوشت؟ به هر حال بذار بگم که زیر پای سرنوشت! تا همه نگن تو عشق واسه زیبایهاش می خواستی و حالا که به آرزوت نرسیدی می خواهی معشوقت را محکوم کنی...! من تو رو با همه وجودم می خواستم... الانشم این دردها را به جونم می خرم و میکشم... آره سخته برام بی تو بودن وبی تو موندن... ولی این درد تنهایی و بی تو بودن را با یاد اون روزهای بهاریمون تحمل میکنم

ساحل پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ

زندگی را به تمامی زندگی کن

بی آنکه جزیی از آن باشی

همچون شقایق در آب ولی

بدون تماس باآب...!!!

ساحل پنج‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:03 ب.ظ

به زودی بهت سر می زنم . منتظرم باش.

ساحل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد