¤ امیدوار نیستی ؟ دلیلش را توجیهاتی می آوری که همه از نظر من حل شدنی و بی منطق هست ! و من فقط توی دلم می خندم که چقدر ساده ای ... شایدم کمی احمق !
¤ دلیلی برای ماندن نمی بینی ؟ آهای ، پس چرا من مانده ام ؟ درست در نقاط اوج گرفتن زندگی ام پدرم بزرگترین ریسک زندگی اش را میکند و من مثل خ...ر توی گل می مانم ... ! که سنگ صبور بی طاقت ناخلف خانواده منم ... !
¤ وای آدمها چقدر متفاوت شده اند با هم ... اینهمه شغل اینهمه فکر اینهمه فرمول اینهمه سبک برای زندگی اینهمه راه برای غذا نخوردن خانواده دور هم ، اینهمه دلیل برای دیر آمدن و زود رفتن ؟! اینهمه جبر برای دوری از همدیگر ، اینهمه روزمرگی تمام نشدنی و... اینها همان عذابی نیست که خدا وعده اش را میداد ؟؟
¤ داشتم فکر می کردم من از ماشینها چقدر متنفرم ، از کامپیوتر چقدر بی زارم ، چقدر از تلفن همراه خاطره بد دارم و چقدر آدمهایی که با تلفن همراهشان ور میرن غمگین به نظر میرسند ...
¤ و خدا هم دلش می گیره ...
سلام دوست خوب من / نمی دانستم که در بلاگفا هم هستید / موفق باشید.
سهلاممم
چطوری یا بهترتری؟! :) .. مرسی که سر زدی .. ببخشین من دانشگام شروع شده و داره کچلم میکنه بخداااااااااااااااااااااااااا :(( میخوام خودمو بکشم از بس که سخته ! ...
راستی این متنت خیلی ناز بود ... :* بازم بنویس و خبرم کن :) .:.
خیلی گلی ...
یه سر بیا .. هوای دلم برفیه .. منتظرتممممم دوست جووونم
قربونت برم
روزات برفی :)
. . . .
سلام آقای حسینی عزیز ...
لینک وبلاگتون دقیقا مثل چگونگی حضور من توی بلاگفا هست .
خیلی جالب و هوشمندانه بود