.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

من کتابی با خودم نبرده بودم .

با خدا پیمان بستم . برای هزارمین بار .... نه نه مطمئنم خیلی بیشتر !

و خدا با زبان خودش با من حرف زد .

زندگی دل می خواهد و دلیل و راهی برای قدم برداشتن به سوی هدف . 

و امید . 

 که اگر هر کدام از اینها را فراموش کنی دنبال مرگ می گردی که در آغوشش کشی /

چه باید می گفتم که نگفتم نمی دانم ، می شنید / می دانم ناگفته هایم را هم می شنید

و با زبان خودش با من حرف زد .

خودم را که گم می کنم . خودم را که جایی فراموش میکنم ، نوازش مادر را می خواهم که گذشته ام در خاطرم زنده شود و من خودم در آن عکس های کهنه ی توی ذهنم مرور کنم .

من / او / ما یکی بودیم / من او بودم و حالا او هم من را نمی شناسد .

جوری به من نگاه می کند که انگار انسان هم نیستم !

همه ی اینها مرور می شد در ذهنم و او فقط با زبان خودش با من حرف زد .

نظرات 1 + ارسال نظر
oko.ir پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ب.ظ http://www.oko.ir

جای قلم توانای شما در حرفه ای ترین جامعه مجازی ایرانی ها خالی ست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد