.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

.:: یاس وحشی ::.

برگی از طبیعت انسان

یادداشتی برای مهر ...

 

 

¤   او
   اگر عروسک بود هیچ وقت نمی مرد ...
    و این بزرگترین امتیاز عروسک ها به آدمهاست /
امتیازی که ارزشش بیشتر از همه ی امتیازاتی ست که آدمها به عروسک ها دارند

¤ او 
     اگر عروسک بود ...
ناتمام نمی ماند
  

پ.ن :‌ ...

just a good day to die

 

¤ پرده اول :

وقتی او مرد ، هنوز بالای سرش
برایش داستان می خواندم
و گاهی هم از خودم می گفتم
او آرام و بی هیچ حرفی ، فقط گوش می کرد
فقط گوش می کرد
حس می کنم می خواست مردنش را از من پنهان کند

ولی او مرده بود ...

¤ پرده دوم :

چشمانش دروغ گفتن بلد نبود
و روزهایی که زنده بود
هر چه سعی می کرد
نمی توانست چشمانش را به دروغ گفتن وادارد

روزهای آخر ... حتی نگاهش هم بوی سیگار می داد
چه عطر دل انگیزی !

پ.ن : ...

Oi, life is hard when your mom makes you wear an annoying hat

 

¤ قله هایی هست که برای فتح کردنشان ... 
باید از نرفتن و ندیدن و نبودن آغاز کرد .
و با این نرفتن ها ٬ رفت به سوی قله !

اینها تضاد نیست .... راهیست برای تکامل ... 
        و این دلیلیست برای آنکه همه ی ما متکامل نیستیم

 چون رفته ایم و دیده ایم و بوده ایم .

                        ...و من هزاران بار آرزو می کنم کاش نمیدیدمت !

                   و نمی بودم و نمی رفتم

پ.ن : بر می گردم !

Endless love

 

¤ من عاشق تو شدم ، تو عاشق او ، و او عاشق نفر چهارمی
و این زنجیره تا بینهایت ادامه دارد
       و تو شعری را می خوانی که اینگونه تمام می شود :
                                    / و خاصیت عشق این است !
    و جالبتر اینکه :
             من به تو نرسیدم ، تو به او و او به نفر چهارم و این زنجیره هم تا بینهایت ادامه داشت !
        و تو این دفعه دیگه شعری نداشتی که بخونی !

 پ.ن : ناتمام ... !

Trial and Error

 
¤ بعضی ها
زندگیشان مجموعه ای است از اشتباه های مکرر !
و این اشتباه ها آنقدر ادامه دارد
و ادامه دارد
و ادامه دارد
و ادامه دارد
تا روزی که بالاخره همه چیزشان را از دست می دهند .
و همان روز بالاخره اشتباها ، درست ترین کار ممکن را انجام می دهند !
درست ترین کار ممکن
و هزاران برابر بیشتر از آنچه از دست داده اند به دست می آورند
و آنقدر به دست می آورند
و بدست می آورند
و بدست می آورند
که تا نسلها بعد اشتباه های تمام فرزندانش ، چیزی از آنچه او بدست آورده کم نمی کند .
و تا نسلها بعد همه از کارهای بی نقص او می گویند !
 
¤ دیگرانی هستند که
زندگیشان را صرف اصلاح اشتباه های بقیه می کنند
ولی آنها ...
 
         / و این یعنی زندگی ...
 
پ.ن :

من + تمام شکلاتها

 

 

¤ جای بعضی چیزهایی که جابجا شده بود ، عوض کردم 
   خیلی سخت نبود ... 
   و دروغگوهایی که باید می مردند ... کشتم !

¤ در ضمن خوشحالم که قبل از کشتنش 
   به همه ی آرزوهایش رسید 
     و همه ی نفرینهایش برآورده شد  ...

¤ از حالا به بعد خودم تمام شکلاتها رو می خورم
   اونقدر می خورم که خونم پر از کاکائو بشه .

 

بی عنوانترین نوشته ی زندگی !

 

¤ و روزی ، او که رفته بود ،‌ دوباره آمد
   و تو گمان کردی 
    همه ی دعاهایت یک جا به خدا رسیده ... با کمی تاخیر !

¤ ولی خدا که مثل همیشه سرش شلوغ بود 
    دوباره کتیبه ی دعاهایت را که تا انتها هم نخوانده بود 
     گذاشت کنار همه ی دعاهایی که می خواست سر فرصت بخواند
 و تو حیران ماندی
      که چر معجزه ها تمام شد ؟!‌

¤ خدا اما فکرش جای دیگری بود 
    او داشت دعای آن کودکی را می خواند
    که همه ی خانواده اش را انفجاری متلاشی کرده بود
خدا ، شاید نمی دانست چه عذابی برای جنایتکاران ، مناسب تر است
     و آنقدر عذاب نفرستاد تا کودکان یتیم روز به روز زیاد شد ...
و دعاهایشان ...
 و دعای تو رفت انتهای صف !

¤ او که رفته بود ، آمد ...
   ولی ...

پ.ن :  سیگاری که تمامی نداشته باشد 
           بزرگترین آرزوی این روزهای من است ...
            خدا رو چه دیدی ... شاید هزارمین سیگار مرا بکشد ...
       سر درد دیگری می خواهم که تو را از یادم ببرم 

اعتراف نامه

 

¤ خیلی وقته درست حرف زدنو یادم رفته ... 
الانم درست نمی دونم چطور باید حرف بزنم یا چی باید بگم ...

¤  اشتباهات آدم بعضی وقتا بخشیده میشه ، ولی مهم اینه که خودت چطور باید خودتو ببخشی !
اونم وقتی در حق دوست داشتنی ترین آدم زندگیت اشتباهی رو مرتکب شدی
نمی دونم چرا ... ولی روزایی بود که عقلم و عشقم حرفای متناقض میزدن
من مثل بیشتر آدما حرف عشقمو گوش دادم و اینجوری شد
حالا جالبترین قسمت زندگیم این شده که باید از کسی فرار کنم که به طرز وحشتناکی بهش وابسته شدم و این یعنی بدترین شکل دلتنگی :‌‌ « بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید »

¤ با همه ی حقارتی که دوست داشتن برایم به ارمغان آورد هنوز دوستش دارم ... و این نقطه ضعف بزرگ منه !
چه اهمیتی داره همه بدونن ... ولی نه مثل گذشته البته ،‌ عشقی که افصارش دست عقلمه !

¤‌ آ‌دم میتونه عاشق خدا باشه ، میتونه عاشق خودش باشه ، می تونه عاشق یک همصحبت دوست داشتنی باشه ،‌ میتونه عاشق یه معشوق یا معشوقه ی زمینی باشه ، و کلا می تونه عاشق خیلی چیزا باشه ... اینا رو برای اونایی میگم (!!)‌که فکر می کنن منظور از عشق فقط یه علاقس که با ازدواج تموم میشه !

¤ حرفهای دیگری مانده که هیچ وقت جرات گفتنش را نداشته ام
اینکه در تمام روزهایی که به تو فکر می کنم ، به تصویر کبوتری می رسم که در لابه لای درختی ناشناخته نشسته است و در زیر باران ،‌ به دنبال چیزی نامعلوم به چپ و راست گردن می کشد !
این تصویر را شاید از حسی گرفته ام که در اعماق نگاهت پنهان کرده ای !

پ.ن : محرمانه :‌ باز هم به خاطر همه چیز متاسفم ...
به خاطر همه چیز معذرت می خوام ...
بزرگی تو خیلی وقت پیش بهم اثبات شده بود ،‌ برای همین سعی می کردم کوچیکی خودمو کنارش پنهان کنم
خیلی چیزا رو نمی تونم بگم ...

 

حذف شد !

 

 

¤‌ حذف می کنم پس هستم . * این عبارت رو از یه وبلاگ با رعایت امانت دزدیدم .

خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود ...

 نیایشی از روی نیاز :

¤‌ و خدا هدیه ای فرستاد ...
برای من !
هدیه ای که نمی دانم ارزشش را داشتم یا نه ... !
ولی به هر حال
امروز در وجودم نمی گنجم !
حس می کنم ...
بالاخره آن روز رسید که :«‌ صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل »
و من خواهم نوشید
حتی اگر نوشدارو پس از مرگ سهراب باشد !
اما به هر حال دست خدا را که کسی رد نمی کند  ...
خدایا
خاکستری بر آتش درونم نشسته !
و راهی را بر من بسته
خدایا اراده ای کن 
 تا  « صبا خاکسترم را از سر ره دورتر ریزد »

دقیقا نمی دانم
برای چه آمده ... 
ولی به هر حال : « صبای عزیزم ... به سرای ناگفته های من خوش آمدی ... !»
...
..
.

¤ اما خدایا ... من از تو چیز دیگری هم می خواهم
و آن ...
همان خواسته ایست که بارها گفته ام
و تو خود بهتر می دانی

ولی اینبار به تو قول می دهم
که نذرم را ادا خواهم کرد 
نه مثل گذشته !

« بر من خرده مگیر که جز تو کسی را ندارم »‌
هیچ کس را
حتی خودم را ... 

¤ ... !

¤  گاهی ما نیازمند بیابانی میشویم  !
با تمام وجود ...
بیابانی برای فریاد کشیدن ...
همانجا که انسانی نیست برای خیره شدن به تو ...
و خودت را فریب بدهی به این امید که فقط او صدایت را می شنود
و آنقدر فریاد بزنی
که دیگر نای حرف زدن نداشته باشی ...

گاهی ما نیازمند بیابانی میشویم ....
برای آنکه در آغوشش دراز بکشیم و در آسمانش رقص ستاره ها را ببینیم ...
و ماه را
که به تو خیره شده ....

...

پ.ن : آری گاهی ما نیازمند بیابانی میشویم ...
ولی تا نزدیکترین بیابان نزیک خانه هامان ... راه درازیست
شاید ... شاید باید نگاههای خیره ی مردم را به جان خرید ... وقتی فریاد می کشی و آنها خیال می کنند دیوانه ای !

گلبرگی از زندگی انسان !

 

¤ صبح ها
وقتی بیشتر مردم خوابیده اند ...
من می دوم .
شاید برای سلامتی ...
شاید برای اینکه خوابم نمی برد ...

اما به هر حال من می دوم ...
میان کوچه هایی که گهگاهی رفتگری را می شود دید
که دور از چشم مردم ... رد پای مردم را پاک می کند ...

گاهی هم آدمهایی که روی کارتن خوابیده اند
و برای محافظت از سلامتیشان یک تکه پلاستیک روی خود کشیده اند ...
میبینم ...
نمیدانم این تکه پلاستیک را از کجا آورده اند !

¤‌ و من فقط می دویدم / میان همه ی اینهایی که می بینم ... فقط میدوم
و آنقدر می دوم که دیگر چیزی برای دیدن نمانده باشد ...
...
شنیده ام  محله ای هست ...
که وقتی پا در آن می گذاری همه چیز طور دیگریست
منطقه ای آزاد !
مثل کیش ... قشم ... چابهار ...
ولی ...
سوغاتی ندارد ... برای خریدن و جایی ندارد برای دیدن ...
شنیده ام میوه فروش اینجا میوه هایش را شبها از میان میوه های پوسیده ی مغازه ها گلچین کرده ...
و همه چیز اینجا ارزان است (همه ی چیزهایی که در این محله هست ) !

من هیچ وقت پایم را در این محله نگذاشته ام ...

...

¤ ‌ادامه دارد ...

پ.ن : و ما فقط میدویم ! / ولی جاهایی هست که از پنجره ی اتاق خانه هایمان پیدا نیست .

تصمیم کبری ( متضاد صغری )

 

 

 

 

¤ فیلمنامه ی زندگیم را تغییر می دهم !

مبهم نامه

¤ نمی دانم ...
به راستی نمی دانم حتی اگر HIV مثبت نبود ...
اینگونه می توانست استادانه نگاهها را فریب دهد ؟!
می شد خواند در چشمانش ...
التماس را ...
که البته او به امید انتقام اینگونه به آدمهای بی گناه لبخند های زورکی تحویل میداد .
به این امید که از میان آدمها کسی بیابد ...
شاید بتواند از او انتقام مرگ زود هنگامی را بگیرد که HIV به او هدیه کرده بود !

¤ تراژدی همیشه بوده و خواهد بود
و این ما هستیم که تراژدی ها را خلق می کنیم .
بهتر بگویم ...
ما هستیم که به دام تراژدی ها می افتیم !

¤ امان از روزی که چشم باز می کنی و می بینی نقش اول یک تراژدی را
به تو سپرده اند ... ! 
و معشوقه ات ٬ همان نقطه ی سیاه مقابل توست !
.
البته تو محکوم به باختن شده ای ... 
 
پایان غم انگیزی را می بینی
که تو باید آن را خلق کنی !

¤‌ ترسی میان نوشته هایم متولد شده ...
که البته مربوط به چیزیست در عالم خودم !
مدتیست عذابم می دهد ...
.
.
.

¤ اما سال نو می آید ...
آغاز نو ...
امید نو ...
لباس نو ! ...
عیدی نو ! ...
شما را نمی دانم
اما من برای همه ی اینها نقشه کشیدم ...

پ.ن : ...
سال نو مبارک باشه ...
همین !

نوروز ۸۵ مبارک !



¤ گاهی تنبلی می‌ آید سراغمان !
درست زمانی که به تکاپو نیاز داریم .
مدتی است ...
نسبتا طولانی ...
تنبلی دست از سرم بر نمی دارد ...

کجایی جوانی ،‌ کجایی تحرک ، کجایییییی !
(از دفتر یک جوان نسبتا ۲۰ساله )

¤ برای حرف زدن سوژه ای لازم ندارم !
البته این عادت همیشگی من است
گاهی برای درختها هم حرف می زنم ...
به امید یک جواب درست و حسابی
ولی حیف ...

¤‌ ...

پ.ن : سال نو ...
اتاق در هم و بر هم من
ماههاست به این نیمچه خانه تکانی من دل بسته !

سال نو مبارک

یادداشتی برای رفتن

Photo is taken by Aidin

¤ گاهی باید رفت ...
میان این آدمها
.
.
.
فعلا