-
یادداشتی برای مهر ...
جمعه 21 مهرماه سال 1385 12:54
¤ او اگر عروسک بود هیچ وقت نمی مرد ... و این بزرگترین امتیاز عروسک ها به آدمهاست / امتیازی که ارزشش بیشتر از همه ی امتیازاتی ست که آدمها به عروسک ها دارند ¤ او اگر عروسک بود ... ناتمام نمی ماند پ.ن : ...
-
just a good day to die
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1385 16:09
¤ پرده اول : وقتی او مرد ، هنوز بالای سرش برایش داستان می خواندم و گاهی هم از خودم می گفتم او آرام و بی هیچ حرفی ، فقط گوش می کرد فقط گوش می کرد حس می کنم می خواست مردنش را از من پنهان کند ولی او مرده بود ... ¤ پرده دوم : چشمانش دروغ گفتن بلد نبود و روزهایی که زنده بود هر چه سعی می کرد نمی توانست چشمانش را به دروغ...
-
Oi, life is hard when your mom makes you wear an annoying hat
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1385 00:51
¤ قله هایی هست که برای فتح کردنشان ... باید از نرفتن و ندیدن و نبودن آغاز کرد . و با این نرفتن ها ٬ رفت به سوی قله ! اینها تضاد نیست .... راهیست برای تکامل ... و این دلیلیست برای آنکه همه ی ما متکامل نیستیم چون رفته ایم و دیده ایم و بوده ایم . ...و من هزاران بار آرزو می کنم کاش نمیدیدمت ! و نمی بودم و نمی رفتم پ.ن :...
-
Endless love
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1385 21:49
¤ من عاشق تو شدم ، تو عاشق او ، و او عاشق نفر چهارمی و این زنجیره تا بینهایت ادامه دارد و تو شعری را می خوانی که اینگونه تمام می شود : / و خاصیت عشق این است ! و جالبتر اینکه : من به تو نرسیدم ، تو به او و او به نفر چهارم و این زنجیره هم تا بینهایت ادامه داشت ! و تو این دفعه دیگه شعری نداشتی که بخونی ! پ.ن : ناتمام ......
-
Trial and Error
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 14:00
¤ بعضی ها زندگیشان مجموعه ای است از اشتباه های مکرر ! و این اشتباه ها آنقدر ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه دارد و ادامه دارد تا روزی که بالاخره همه چیزشان را از دست می دهند . و همان روز بالاخره اشتباها ، درست ترین کار ممکن را انجام می دهند ! درست ترین کار ممکن و هزاران برابر بیشتر از آنچه از دست داده اند به دست می...
-
من + تمام شکلاتها
جمعه 13 مردادماه سال 1385 23:12
¤ جای بعضی چیزهایی که جابجا شده بود ، عوض کردم خیلی سخت نبود ... و دروغگوهایی که باید می مردند ... کشتم ! ¤ در ضمن خوشحالم که قبل از کشتنش به همه ی آرزوهایش رسید و همه ی نفرینهایش برآورده شد ... ¤ از حالا به بعد خودم تمام شکلاتها رو می خورم اونقدر می خورم که خونم پر از کاکائو بشه .
-
بی عنوانترین نوشته ی زندگی !
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 10:18
¤ و روزی ، او که رفته بود ، دوباره آمد و تو گمان کردی همه ی دعاهایت یک جا به خدا رسیده ... با کمی تاخیر ! ¤ ولی خدا که مثل همیشه سرش شلوغ بود دوباره کتیبه ی دعاهایت را که تا انتها هم نخوانده بود گذاشت کنار همه ی دعاهایی که می خواست سر فرصت بخواند و تو حیران ماندی که چر معجزه ها تمام شد ؟! ¤ خدا اما فکرش جای دیگری...
-
اعتراف نامه
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 09:27
¤ خیلی وقته درست حرف زدنو یادم رفته ... الانم درست نمی دونم چطور باید حرف بزنم یا چی باید بگم ... ¤ اشتباهات آدم بعضی وقتا بخشیده میشه ، ولی مهم اینه که خودت چطور باید خودتو ببخشی ! اونم وقتی در حق دوست داشتنی ترین آدم زندگیت اشتباهی رو مرتکب شدی نمی دونم چرا ... ولی روزایی بود که عقلم و عشقم حرفای متناقض میزدن من مثل...
-
حذف شد !
جمعه 9 تیرماه سال 1385 14:57
¤ حذف می کنم پس هستم . * این عبارت رو از یه وبلاگ با رعایت امانت دزدیدم .
-
خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود ...
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 14:01
نیایشی از روی نیاز : ¤ و خدا هدیه ای فرستاد ... برای من ! هدیه ای که نمی دانم ارزشش را داشتم یا نه ... ! ولی به هر حال امروز در وجودم نمی گنجم ! حس می کنم ... بالاخره آن روز رسید که :« صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل » و من خواهم نوشید حتی اگر نوشدارو پس از مرگ سهراب باشد ! اما به هر حال دست خدا را که کسی رد نمی کند...
-
گلبرگی از زندگی انسان !
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1385 15:11
¤ صبح ها وقتی بیشتر مردم خوابیده اند ... من می دوم . شاید برای سلامتی ... شاید برای اینکه خوابم نمی برد ... اما به هر حال من می دوم ... میان کوچه هایی که گهگاهی رفتگری را می شود دید که دور از چشم مردم ... رد پای مردم را پاک می کند ... گاهی هم آدمهایی که روی کارتن خوابیده اند و برای محافظت از سلامتیشان یک تکه پلاستیک...
-
تصمیم کبری ( متضاد صغری )
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 18:20
¤ فیلمنامه ی زندگیم را تغییر می دهم !
-
مبهم نامه
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1384 11:37
¤ نمی دانم ... به راستی نمی دانم حتی اگر HIV مثبت نبود ... اینگونه می توانست استادانه نگاهها را فریب دهد ؟! می شد خواند در چشمانش ... التماس را ... که البته او به امید انتقام اینگونه به آدمهای بی گناه لبخند های زورکی تحویل میداد . به این امید که از میان آدمها کسی بیابد ... شاید بتواند از او انتقام مرگ زود هنگامی را...
-
نوروز ۸۵ مبارک !
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 11:35
¤ گاهی تنبلی می آید سراغمان ! درست زمانی که به تکاپو نیاز داریم . مدتی است ... نسبتا طولانی ... تنبلی دست از سرم بر نمی دارد ... کجایی جوانی ، کجایی تحرک ، کجایییییی ! (از دفتر یک جوان نسبتا ۲۰ساله ) ¤ برای حرف زدن سوژه ای لازم ندارم ! البته این عادت همیشگی من است گاهی برای درختها هم حرف می زنم ... به امید یک جواب...
-
یادداشتی برای رفتن
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 21:51
Photo is taken by Aidin ¤ گاهی باید رفت ... میان این آدمها . . . فعلا
-
آلزایمر + والنتاین !!
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 14:45
¤ خاطره ای از گذشته مانده که آزارم می دهد ٬ خاطره ای از خودم ، گاهی احساس می کنم آلزایمر موهبتی است از جانب خدا برای امثال من ! هر چند ممکن است اسم خودم را هم فراموش کنم ... سالخوردگانی را دیده ام که فرزندانشان را فراموش کرده اند و به هر کس ٬ به امید اینکه فرزندشان است لبخند می زنند ٬ برایشان مهم نیست که بهترین...
-
این روزها
جمعه 21 بهمنماه سال 1384 14:15
¤ حال و هوای عجیبی پیدا می کنی وقتی تک و تنها گوشه ی حسینیه نشسته ای و مراسم تعزیه شروع می شود . کودکان سبز پوش معصومانه شمع به دست گرفته اند و میان جمعیت راه می روند ... به یاد کودکان امام حسین (ع) که در صحرای کربلا گام بر می دارند و اشک می ریزند . هر چقدر هم که با دین غریبه باشی ٬ باز هم برای معصومیت این کودکان و...
-
برای عاشورا
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 19:45
¤ کودک خردسالی که لباس علی اصغر (ع) را بر او پوشانده بودند هاج و واج به جماعتی می نگریست که در سوگ علی اصغر بر سر و رویشان می زدند . چه حکایت غریبی در چشماش بود ... من که آنهمه سنگدل بودم (!) اشک ریختن برایم آسان شد . و گریه کردم ... برای امام حسین (ع) . برای خودم ... و برای همه ! احساس سبکی عجیبی داشتم ...
-
صدای تو ...
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 16:19
¤ در تمام دنیا فقط یک صداست که تمرکز مرا به هم می زند ... صدای تو ! و این تنها دلیل حواس پرتی همیشگی من است . مقصر تو نیستی ... مقصر ذهن من است که همیشه صدایت را در وجودم جاری می کند شاید مقصر منم که صدایت را شنیدم ٬ آری اشتباه از من بود که میان آنهمه صدا ٬ صدای تو را شنیدم چون حرفهای قشنگ تری میزد ... منظورم این است...
-
عاشقانه ای به یاد آن روزها !
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 10:54
¤ قدمهایم را روی رد پاهایت می گذاشتم چون فکر می کردم اگر مانند تو باشم دوستم خواهی داشت ! ¤ عزیزم هرگز نمی دانستم تو حتی از خودت هم فراری هستی فقط به تو فکر می کردم و در رویا که نمیشد تو را آنگونه که هستی ببینم ... نه ؟ مرا ببخش که از تو یک بت ساخته بودم ¤ سادگیم را به حساب حماقتم مگذار چون من واقعا ساده بودم نه احمق...
-
حقیقت دروغی
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 11:51
... : ¤ دروغ یک حقیقت است که هر روز هزاران بار می شنویم . سهم بعضی آدمها از این حقیقت همان چند سی سی دروغیست که از معشوقشان می شنوند و بیش از آن برایشان مضر است ... ممکن است از خوشحالی سکته کنند ... و در عوض بعضی ها ... کمی با جنبه ترند ... ! ¤ عصر عجیبی شده ... عصری که در آن چشمها بهتر از زبان دروغ می گویند برای...
-
معشوقه ی خیالی
چهارشنبه 21 دیماه سال 1384 16:32
. . . ¤ گاهی در دنیایی که انسان قربانی تواناییهایش می شود پاک ترین هوایی که می شود تنفس کرد ... مخلوط هواییست که از فیلتر یک نخ سیگار می گذرد ¤ و باورپذیرترین موجوداتی که می توان دید انسانهایی هستند که در میان دود سیگارشان دنبال آرامش می گردند و ته سیگارهایشان را با نا امیدی له می کنند و در دود سیگار بعدی به جستجوی...
-
در همین رابطه !
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 14:02
¤ میان اینهمه نیستی ... احساس اینکه تو هنوز هستی ... احساس احمقانه ای بود ! خیلی احمقانه ... و احمقانه تر از آن احساس اینکه رفتنت دلیل معقولی داشته ! ¤ بعضی وقتها از اینکه اینهمه کار روی سرم ریخته واقعا خوشحالم کوچکترین مزیت این حالت اینه که وقتی برای فکر کردن به تو باقی نمی مونه . پ.ن : موضوع بندی یادداشتها از همین...
-
زوج خوشبخت
شنبه 17 دیماه سال 1384 12:19
¤ تلوزیونو روشن کردم ... پیر مرد در جواب سوال alpacino گفت : آخرین کار مشترکی که با همسرم انجام دادم ازدواج بود ... ! تلوزیون رو خاموش کردم .
-
شعر سال !
پنجشنبه 15 دیماه سال 1384 16:28
باید بهار وار برآمد در انفجار روشنی از بی گرانگی باید برید از تب هر بی ترانگی باید از آبواره آوندِ هر گیاه راهی بسوی چلچلگی زد از عشوه و کرشمه گل راهی کن روئینه ساز رویش هستی را با یادِ رودِ راهی باید زلال زیست باید بٌرید و رفت پروای ماندنم نیست پروای پند و بند بیزارم از هر آنچه شمایی ست وقتی درخت پیش شما هیزم تر است...
-
یادداشتی برای ما !
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 17:27
این روزها ... آنقدر سرد شده ایم که هیچ برفی به خود زحمت باریدن نمی دهد آنقدر همدیگر را فراموش کرده ایم که خدا هم فراموشی گرفته ... فراموش کرده عذابی بفرستد و ظالمان را در هم بکوبد یا فرستاده ای که ما را دلداری دهد ! حیف ... نمی فهمیم !!
-
شب یلدا ...
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 23:28
طولانی ترین شب سال مبارک باشه من میرم هندونه بخورم ! راستی Happy christmas to All کریسمس مبارک ... امیدوارم سال میلادی خوبی در پیش داشته باشیم .
-
تسلیت ...
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1384 22:16
سقوط هواپیمای C-130 مستقیم برو ... بعد بپیچ دست راست یه ۵۰ متر که بری جلو اونجا خدا رو شفافتر میبینی ! ۱۰ دقیقه بعد ... ای بابا ... اه ... اینهمه راه اومدیم که برسیم اینجا ... اینجا که قبرستونه ... ¤ مردیم از بس آدرس پرسیدیم ... آخرشم برگشتیم سر جای اولمون ...
-
خواهش می کنم ...
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 16:05
شرایطم عوض شده ... یعنی زندگیم خیلی مشکل شده . خواهش میکنم برام دعا کنین . خواهش میکنم اصلا فکرشم نمی کردم به اینجایی که الان هستم برسم! باید تلاش کنم ... ... عاجزانه ترین خواهش زندگیم از شما همینه « خواهش می کنم برام دعا کنین » ... روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی...
-
نامه ای برای تو (۱)
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 11:56
روزی راهمان از هم جدا شد ... و تو به آنسو رفتی ! از آن روز ٬ روزها می گذرد و برای من شاید قرنها ... و من هنوز در گذرگاه جداییمان نشسته ام نمی دانم چند قدم از من دور شده ای اما دلم هنوز به تو نزدیک است تو چه رویای شیرینی بودی مانند صدای فریادی که میان کوه می پیچد درون من تکرار می شوی ... از یاد نمی برم روزی را که در...