-
تمدن / تکامل / وقتی که من گیج می شوم !
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 02:54
¤ داشت با تعصب از تمدن اجدادش حرف می زد و از اینکه چه گذشته ی با اصالتی داره . چه تاریخچه با فرهنگی ... و چه اجداد بزرگی ... . . و من داشتم به این فکر می کردم که برای من تکامل مهمتر هست یا تمدن و تاریخ !
-
نق نق می کنم ... پس هستم !
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 02:41
¤ ظرفیت مغزم برای غر غر های من کم شده ! یا غر غر های من زیاد شده ... . . . . نمی دانم
-
همیشه ... من ....
یکشنبه 21 بهمنماه سال 1386 01:52
¤ آدم گاهی احساس می کند به تکیه گاه احتیاج دارد ! گاهی احساس می کند جا مانده ... نه ... عقب افتاده از راهی که همراهانش می روند . و دلش تکیه گاهی می خواهد که لم بدهد و به او تکیه کند و فراموش کند ... مدام فراموش کند ... و می گردد دنبال آدمی که به او تکیه کند و این می شود بزرگترین اشتباه زندگی این آدم ! آدمی که باید...
-
جمله ای برای بعضی وقتها !
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 01:22
شکسپیر میگه : زندگی حواسشو جمع میکنه ببینه تو چی دوست داری تا دقیقا همونو ازت بگیره نمی دونم تا چه حد حقیقت داره این جمله ولی برای بعضی چیزهای من صادقه !
-
قطره قطره
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 02:09
پرسیدی عشق سیخی چند؟ برای تو که کیلویی عشق میخری، مفت. برای من که قطره قطره عشق گدایی کردهام، بسیار. مطرود پ.ن: برای امشب همین کافیه ... /
-
اتاقم پر از جای خالی اسباب بازیهاست
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 01:35
¤ پنجره اتاقم رو به شهری باز می شود که صدای سکوت شبانه اش مرا دلتنگ شبهایی می کند که با ترس می خوابیدم . شبهایی که صدای جیرجیرکها و جعد ها در هم می پیچید و من از این می ترسیدم که قفل پنجره اتاقم را نبسته باشم ! برای ستاره ها دلم تنگ میشد اما جرئت نگاه کردن به آسمان از میان درختهای لرزان حیات خانه را نداشتم که همیشه...
-
اینجوری خیلی بهتره !
یکشنبه 7 بهمنماه سال 1386 13:05
¤ آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای. از این آشفته ام که دیگر نمی توانم تورا باور کنم ... فردریش نیچه
-
ما آدمکهای اسباب بازی ...
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 17:15
¤ امیدوار نیستی ؟ دلیلش را توجیهاتی می آوری که همه از نظر من حل شدنی و بی منطق هست ! و من فقط توی دلم می خندم که چقدر ساده ای ... شایدم کمی احمق ! ¤ دلیلی برای ماندن نمی بینی ؟ آهای ، پس چرا من مانده ام ؟ درست در نقاط اوج گرفتن زندگی ام پدرم بزرگترین ریسک زندگی اش را میکند و من مثل خ...ر توی گل می مانم ... ! که سنگ...
-
مدرسه
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 01:46
تا وقتی که مدرسه را خراب نکرده بودند، کسی به ش توجه نمیکرد. روزی که مدرسه قدیمی را داشتند خراب میکردند، توی خیابان ترافیک شد. همه ماشینهایشان را پارک کردند و ایستادند به تماشای خراب کردن مدرسه و تماشای صورت این و آن.کم کم قیافه ها به نظرشان آشنا آمد. کم کم هم کلاسی ها و کلاس بالایی ها و معلم ها و مدیر و ناظم و بقیه را...
-
عاشقانه ای دیگر ... فقط برای یک تو !
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 19:19
پیش نوشت : فقط برای اینکه گفته باشم ... ¤ ... ¤ عجولم ، آری برای یافتنت عجولم ، و حتی گاهی در جاده طولانی صبرم می دوم ! ... با تمام وجود هم می دوم ! ترسم از این است که هنگامی پیدایت کنم که عاشق من دیگری شده باشی غیر از من . ¤ تحمل پیچ و خم های زندگی کار ساده ای شده ، بسکه تمرین سختی نبودن تو را هر روز ، ثانیه به ثانیه...
-
به یاد یک قیصر
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 19:17
¤ قطار می رود تو میروی تمام ایستگاه می رود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ! زنده یاد قیصر امین پور
-
برای تو
شنبه 29 دیماه سال 1386 02:06
¤ فکر می کنم بیش از حد درون گرا شده ام ، آنقدر که ساده ترین چیزها را هم ناخواسته بیان نمی کنم و با درونم حلاجیشان می کنم و آنوقت هی سر درد می گیرم . هی استرس پیدا می کنم ، هی نفرین می کنم خودم را ، که اینهمه راز نگه دارم ! ¤ میدانی بد شانسی من چیست ؟ بدشانسی من این است که همیشه عاشق آدمهایی می شوم که خودشون قبلا عاشق...
-
یا حسین (ع)
جمعه 28 دیماه سال 1386 16:35
¤ ایام عزاداری ، احساس متفاوتی برای هر یک از ما دارد ! ولی به شخصه همیشه عاشق حرکت های دسته جمعی بوده ام حتی حرکت هایی که شاید بعضی اوقات با اونها مشکل دارم ! گریه کردن ، قوی ترین قرص آرامشی که خدا به ما هدیه کرده ، این روزها فراموش شده و عادت کرده ایم درون آشفتهمان را با عصبانیت به خودمان و اطرافیانمان و یا حتی...
-
یا ابالفضل العباس
جمعه 28 دیماه سال 1386 11:47
¤ هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، یحیی و هیرودیس، عیسی و قیصر، محمد و قریش یا خسرو سزار(کسری و قیصر)، علی ومعاویه و... اکنون ... حسین و یزید! و فردا ... حسین های دیگر و یزید های دیگر، در عاشورا های دیگر و کربلا های دیگر... پ.ن : ...
-
من . یک آدم با چند لایه !
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 15:27
تصمیم جدیدی گرفته ام برای نوشتن . می خواهم دقیقا اتفاقاتی که برام می افته رو اینجا بنویسم و دیگه به نوشتن برداشتم از زندگیم بسنده نکنم . اینجوری هم بهتر می تونم تصمیم بگیرم . و هم یک مقداری افکار شلوغ پلوغم رو مرتب می کنم .
-
کسی که / ...
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 02:35
¤ کودکی یک وبلاگ نویس ! پ.ن: پیشاپیش تولدت مبارک ، کاشکی دوقلو می بودی !
-
اتفاقی که بالاخره افتاد
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 20:00
دو روز بود که پلکم می پرید و من منتظر شروعت بودم ! و بالاخره شروع شدی !
-
طعم تلخ شادی !
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 10:57
اگر خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه ای زندگی به من ارزانی می داشت احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید نمی گفتم بلکه به همه چیز هایی که می گفتم فکر می کردم . ارج همه چیز در نظر من نه در ارزش آنها که در معنایی است که دارند . کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا می دیدم . چون میدانستم هر دقیقه که...
-
تو ! راز آخر !
جمعه 23 آذرماه سال 1386 12:19
بعضی رازها باید فراموش شوند ... ! حذف شد .
-
ما آدمها !
دوشنبه 19 آذرماه سال 1386 01:38
ما آدمها از همدیگر خسته می شویم ! اما نه به هر دلیلی که فکرش را بتوان کرد ... تنها به این دلیل که گاهی نمی دانیم از همدیگر چه می خواهیم ... گاهی زیادتر از آنچه که در توان دیگری باشد از او انتظار داریم . و گاهی بیش از انتظار ما به ما هدیه می شود و ما آدمها جنبه ی هیچ کدام را نداریم ... که طبیعت بر تعادل استوار است و...
-
خالی نیستم !
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 01:22
¤ به لحظاتی از خودم حسادت می کنم که خوابم به نقطه ی اوج سنگینی اش می رسد ... ! و من دوباره شروع یک رویای ناتمام دیگر را میبینم ... یک رویای ناتمام دیگر ...
-
من اینهمه بها برای پرداختن ندارم !
دوشنبه 21 آبانماه سال 1386 15:14
¤ ترجیح من به نبودن بعضی بودنهاست ! و به داشتن بعضی نداشته ها ... احساسی مشترک با بعضی احمق نما ها دارم ، ولی سعی می کنم کسی نفهمد که بزرگترین حماقت زندگی ام را سالها پیش وقتی هیچ کس معنی حماقت را نمی دانسته من در حال تجربه اش بوده ام ... من آدم غیر متعارفی شده ام ! آری این را خودم نفهمیده ام / آدمهای اطرافم مرا به...
-
صدای خواب آلود
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 10:38
¤ الان که خودم رو پیدا کردم ، میبینم هنوز ۱۷ سالم مونده بوده که گم شدم یه گوشه جا مونده بودم ! . . . اتفاق خوبیه ... خودتو تو ۱۷ سالگی پیدا کنی با یه عالمه خاطره کمرنگ فراموش شده ! البته من تو این مدت ، یه خانواده جدید پیدا کردم آرزوهای جدید ... ... /! پ.ن: و دوباره /... یه عالمه داستان جدید
-
به من بگو آفرین !
جمعه 27 مهرماه سال 1386 02:06
پ.ن: یکی ، جوری که من نمی فهمم به من گفت آفرین !
-
وقتی هست ها نیست !
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 12:53
¤ بهترین حالت زمانی ست که به جای اینکه به چیزهایی که بدست نیاورده ایم فکر کنیم به چیزهایی بیاندیشیم که می خواهیم بدست بیاوریم /. .. پ.ن: و به نظر من این اصل ماهرانه ایست برای خود فریبی !
-
سرپناه
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 00:50
¤ وقتی می فهمم اینکه من کی هستم برای دیگران مهمتر است تا خودم ! به لحظات تنهاییم در غروبهای پاییزی / که همین روزها خواهند رسید ، حسودی ام می شود . ¤ من هنوز ماندگار نشده ام ، و اگر همین الان بمیرم تمام شده ام /... می خواستم بگویم دروغ است خنده های یک مرد تمام شدنی پ.ن : ... / .../.../.../.../...
-
انسان و خودش !
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 02:13
¤ گاهی انسان بلاتکلیف می ماند ، بیشتر به این دلیل که قادر نیست فاصله بین اهمیت و بی اهمیتی اش را تشخیص دهد ! و چقدر بد است سر درگمی / ... خیلی !
-
لطفا برای من دعا کنید !
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 23:18
¤ درد علی (ع) دو گونه است: یک درد، دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمههای شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در قرق سرش احساس میکند. اما این درد علی (ع) نیست، دردی...
-
لحظه ای برای رویا ...
جمعه 6 مهرماه سال 1386 04:49
¤ نشسه ام و زل زده ام به سرنوشت ! نه ... منتظر معجزه نیستم /! منتظر تویی هم نیستم که باید می بود فقط زل زده ام به سرنوشت و به همه ی آنچه باید اتفاق می افتاد و نیفتاد / ... و همه ی آرزوهایی که اگر براورده می شد چقدر من شکل دیگری می بودم ! ¤ نشسته ام و زل زده ام به همه ی خوابهایی که بی خوابیهایم را تنها می گذاشتند و همه...
-
سرفصل اعتراض
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 12:45
¤ برای اتحاد عقیده ها هیچ راهی نیست ، چون همه ی ما فرزندان تضادیم ! اساس انسان بر تضاد بنا شده ... بخشی از خدا و بخشی از لجن ! روحی متعالی و جسمی یک بار مصرف ... شاید مقصر همه ی جنگها خدا باشد که ما را متضاد آفریده / ... پ.ن: من و تو تضادمان ، فقط در یک دندگی توست عزیزم ...